ای برقرار خوبی، با تو قرار من چه


ای برقرار خوبی، با تو قرار من چه

ای برقرار خوبی، با تو قرار من چه


ای برقرار خوبی، با تو قرار من چه

ای برقرار خوبی، با تو قرار من چه


ای برقرار خوبی، با تو قرار من چه

ای برقرار خوبی، با تو قرار من چه


از سکه گشت کارم، تدبیر کار من چه

از سکه گشت کارم، تدبیر کار من چه
از سکه گشت کارم، تدبیر کار من چه
از سکه گشت کارم، تدبیر کار من چه
از سکه گشت کارم، تدبیر کار من چه
از سکه گشت کارم، تدبیر کار من چه
از سکه گشت کارم، تدبیر کار من چه
زرین رخم ز عشقت بی آب و سنگ مانده
زرین رخم ز عشقت بی آب و سنگ مانده
زرین رخم ز عشقت بی آب و سنگ مانده
زرین رخم ز عشقت بی آب و سنگ مانده
زرین رخم ز عشقت بی آب و سنگ مانده
زرین رخم ز عشقت بی آب و سنگ مانده
زرین رخم ز عشقت بی آب و سنگ مانده
بر سنگ تو ندانم آب و عیار من چه
بر سنگ تو ندانم آب و عیار من چه
بر سنگ تو ندانم آب و عیار من چه
بر سنگ تو ندانم آب و عیار من چه
بر سنگ تو ندانم آب و عیار من چه
بر سنگ تو ندانم آب و عیار من چه
بر سنگ تو ندانم آب و عیار من چه
بر بوی وصل تا کی درد سر فراقت
بر بوی وصل تا کی درد سر فراقت
بر بوی وصل تا کی درد سر فراقت
بر بوی وصل تا کی درد سر فراقت
بر بوی وصل تا کی درد سر فراقت
بر بوی وصل تا کی درد سر فراقت
بر بوی وصل تا کی درد سر فراقت
آن می هنوز در خم چندین خمار من چه
آن می هنوز در خم چندین خمار من چه
آن می هنوز در خم چندین خمار من چه
آن می هنوز در خم چندین خمار من چه
آن می هنوز در خم چندین خمار من چه
آن می هنوز در خم چندین خمار من چه
آن می هنوز در خم چندین خمار من چه
دادم به باد عمری در انتظار روزی
دادم به باد عمری در انتظار روزی
دادم به باد عمری در انتظار روزی
دادم به باد عمری در انتظار روزی
دادم به باد عمری در انتظار روزی
دادم به باد عمری در انتظار روزی
دادم به باد عمری در انتظار روزی
این روز بی مرادی در انتظار من چه
این روز بی مرادی در انتظار من چه
این روز بی مرادی در انتظار من چه
این روز بی مرادی در انتظار من چه
این روز بی مرادی در انتظار من چه
این روز بی مرادی در انتظار من چه
این روز بی مرادی در انتظار من چه
دیدم به طالع خود عشق آمد اختیارم
دیدم به طالع خود عشق آمد اختیارم
دیدم به طالع خود عشق آمد اختیارم
دیدم به طالع خود عشق آمد اختیارم
دیدم به طالع خود عشق آمد اختیارم
دیدم به طالع خود عشق آمد اختیارم
دیدم به طالع خود عشق آمد اختیارم
این داغ ناامیدی بر اختیار من چه
این داغ ناامیدی بر اختیار من چه
این داغ ناامیدی بر اختیار من چه
این داغ ناامیدی بر اختیار من چه
این داغ ناامیدی بر اختیار من چه
این داغ ناامیدی بر اختیار من چه
این داغ ناامیدی بر اختیار من چه
زنهار تا نگویی کاین غم به صبر بنشان
زنهار تا نگویی کاین غم به صبر بنشان
زنهار تا نگویی کاین غم به صبر بنشان
زنهار تا نگویی کاین غم به صبر بنشان
زنهار تا نگویی کاین غم به صبر بنشان
زنهار تا نگویی کاین غم به صبر بنشان
زنهار تا نگویی کاین غم به صبر بنشان
گر صبر غم نشاندی پس زینهار من چه
گر صبر غم نشاندی پس زینهار من چه
گر صبر غم نشاندی پس زینهار من چه
گر صبر غم نشاندی پس زینهار من چه
گر صبر غم نشاندی پس زینهار من چه
گر صبر غم نشاندی پس زینهار من چه
گر صبر غم نشاندی پس زینهار من چه
گوئی به هیچ عهدی یک آشنا نبوده است
گوئی به هیچ عهدی یک آشنا نبوده است
گوئی به هیچ عهدی یک آشنا نبوده است
گوئی به هیچ عهدی یک آشنا نبوده است
گوئی به هیچ عهدی یک آشنا نبوده است
گوئی به هیچ عهدی یک آشنا نبوده است
گوئی به هیچ عهدی یک آشنا نبوده است
این قحط آشنایان در روزگار من چه
این قحط آشنایان در روزگار من چه
این قحط آشنایان در روزگار من چه
این قحط آشنایان در روزگار من چه
این قحط آشنایان در روزگار من چه
این قحط آشنایان در روزگار من چه
این قحط آشنایان در روزگار من چه
خاقانیا چه گویی آید به دست یاری
خاقانیا چه گویی آید به دست یاری
خاقانیا چه گویی آید به دست یاری
خاقانیا چه گویی آید به دست یاری
خاقانیا چه گویی آید به دست یاری
خاقانیا چه گویی آید به دست یاری
خاقانیا چه گویی آید به دست یاری
چون یار نیست ممکن سوداش یار من چه
چون یار نیست ممکن سوداش یار من چه
چون یار نیست ممکن سوداش یار من چه
چون یار نیست ممکن سوداش یار من چه
چون یار نیست ممکن سوداش یار من چه
چون یار نیست ممکن سوداش یار من چه
چون یار نیست ممکن سوداش یار من چه